مجسمه ساز ایرانی : سیمین اکرامی
داستان زندگی یک مجسمه ساز ایرانی
کودکی و آغاز راه مجسمه سازی:
سیمین اکرامی چهارمین فرزند خانوادهی خود بود. او میگوید: «من فرزندی ناخواسته بودم. مادرم میگفت من هرکاری کردم که از شر تو خلاص بشم! حتی سنگ گذاشتم رو شکمم که تو رو سقط کنم ولی نشد! و شاید این جا اولین آشنایی من با سنگ اتفاق افتاد.»
سیمین در خانوادهای بزرگ شد که به کار اهمیت بسیاری داده میشد. مادرش که بافندهای ماهر بود همواره در حال فعالیت بود و معمولا پس از کارهای خانه به کار بافندگی میپرداخت و گاهی همزمان مطالعه نیز میکرد.
سیمین در کودکی دختری بسیار بازیگوش و فعال بود. سیمین اکرامی در 12 سالگی از خانوادهی خود خواست که او را در کلاس نقاشی ثبت نام کنند. برای اولین بار سیمین در بالاخانهای در باغ زیبایی که در خیابان بهار بود، به کلاس نقاشی رفت و شروع به تمرین نقاشی آبرنگ نمود.
این مجسمه ساز ایرانی در دبیرستان در رشتهی طبیعی تحصیل کرد و تابستان ها برای تمرین طراحی به هنرستان کمال الملک میرفت. او میگوید: «در دبیرستان همایون در رشتهی طبیعی درس میخواندم و دلم میخواست جراح بشوم. کنکور دادم و دندانپزشکی قبول شدم. الآن که فکر میکنم با خود میگویم چه خوب که جراح نشدم چون از خون میترسم!» سیمین اکرامی پس از اخذ دیپلم به آمریکا رفت. او میگوید به محض ورود به بالتیمور میدانست که میخواهد هنر بخواند و مجسمه ساز شود.
سیمین از تجربهی تحصیل خود در آمریکا اینگونه میگوید:« استادم در بالتیمور به من میگفت تو زیاد لازم نیست پرسپکتیو یاد بگیری. تو مثل مینیاتور خودتان نقاشی می کنی، برو دنبال همان. او در من چیزی را دیده بود و میخواست من را در همان مسیر حرکت دهد. سال دوم همان استاد به من گفت تو هنرمندی و هنرمند خواهی شد. آنجا به من میگفتند خانم ساعی! چون من آنجا هر شب تا ساعت 8 و 9 در آتلیه کار میکردم.
بازگشت به ایران:
سیمین سه سال در مریلند درس خواند تا اینکه پدرش به شدت مریض شد و مجبور شد به ایران بازگردد. هنگامی که به ایران بازگشت، پدرش از او خواست که دیگر به آمریکا بازنگردد به همین دلیل سیمین واحدهای درسی خود را به دانشگاه تهران منتقل کرد و در این دانشگاه پذیرفته شد. از اساتید او در دانشگاه تهران میتوان پرویز تناولی را نام برد. یکی از همکلاسی های سیمین اکرامی، بهرام دبیری بود که پس از آشنایی با سیمین در دانشگاه با او ازدواج کرد.
این مجسمه ساز زن ایرانی از تجربهی خود در دانشگاه تهران اینگونه میگوید:« در ایران هم فضای دانشگاه بسیار شبیه به آمریکا بود. فضا بسیار شیرین و آزاد بود. من آنجا هم تا ساعت 8 و 9 شب در آتلیه می ماندم و کار میکردم. پسرها در دانشگاه تهران به آتلیهی آقای تناولی میرفتند اما وقتی من گفتم میخواهم بیابم، گفتند تو دختری و نمیشود. اما من سماجت به خرج دادم و گفتم که من میایم و فقط قهوه درست میکنم! چند روز به همین منوال میرفتم و قهوه درست میکردم، تا اینکه چند روز بعد آقای تناولی گفتند فرز را بیار و کار کن.»
مصاحبه کننده میپرسد:«کودکی تا کی همراه شما بود؟» سیمین جواب میدهد:« هنوزم هست!»
جوانی مجسمه ساز ایرانی:
سیمین اکرامی پس از دانشگاه با بهرام دبیری ازدواج کرد. آن ها در آن زمان آپارتمان کوچکی با سه اتاق داشتند که یک اتاق، نشیمن، یکی اتاق خواب و دیگری آتلیهی آن ها بود. سیمین میگوید:« بهرام نقاشی میکرد. من با چوب هایی که از دریا به ساحل مجسمه میساختم. این چوب ها بسیار نرم و سب بود. این شروع کار مجسمه سازی من بود.
ما 12 سال در آن خانه بودیم. هردو بچهی من در آن خانه به دنیا آمدند. ما در زندگی بسیار شانس داشتیم و نعمت های عجیبی داشتیم. دوستان ما محمد قاضی، سپانلو، الخاص، اسماعیل شاهرودی و … بودند. ما جوان ها آن زمان میتوانستیم به راحتی با هنرمندان ارتباط برقرار کنیم. در کافه ها با آن ها صحبت می کردیم. خانه اشان میرفتیم و به شعرشان گوش میکردیم. الآن این اتفاق نمی افتد و هر کس در دنیای کوچک خودش است و این بسیار خطرناک است زیرا هیچ بده بستانی رخ نمی دهد.
تمام این اتفاقات زندگی ما بود و ما زندگی را به شدت لمس میکردیم. غلامحسین ساعدی هرروز خانهی ما بود. الخاص و مدل هایش و دوستان دیگر در خانهی ما و آتلیهی ما بودند. شعر میخواندیم و غذا می پختیم و معاشرت میکردیم. این زندگی برای من بسیار باشکوه بود. بعد 12 سال که بچهی دوم من به دنیای آمد ما آن خانه را ترک کردیم و آنجا شد آتلیهی بهرام.»
زندگی خانوادگی سیمین:
سیمین اکرامی پس از بچه دار شدن برای مدتی از کار دست کشید. اما در آن زمان هم همچنان ارتباط خود را با هنر حفظ کرد. سیمین اکرامی کار مجسمه سازی را بعد از اینکه پسرش به مدرسه رفت دوباره به صورت حرفهای آغاز کرد. او میگوید:« من در حیاط کار میکردم و در آن زمان دائم در حیاط و آشپزخانه در رفت و آمد بودم. این کار هم سختی های خودش را داشت. اما شد! همهی این ها شد!»
این مجسمه ساز ایرانی موفقیت خود را مدیون رشدش در زندگی مشترک می داند. او معتقد است:« در این زندگی مشترک با بهرام خیلی چیزها یاد گرفتم. رشد هنری من در این زندگی اتفاق افتاد. ارتباطاتی که داشتیم و کاری که شبانه روز میکردیم خیلی مهم بود. خیلی! و بهرام به عنوان یک مرد هیچ گاه مانع من نشد. من نمیدانم اگر همسرم کارمند بانک یا معلم مدرسه بود باز هم میتوانستم این مسیر را بروم یا نه؟ در کنار یک هنرمند دیگر بودن به من این امکان رشد را داد. ما در کار از هم نظر میگرفتیم اما هیچ چیزی را به هم تحمیل نمی کردیم.»
سیمین اکرامی در مورد بهترین خاطرهی زندگیاش میگوید:« بهترین خاطرهی من به دنیا آمدن بچه هایم بود. یکی از باشکوه ترین خاطرات زندگی من بود که با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست. آن لحظهی زایش یک اتفاق عجیبی بود برای من. زایش طبیعی یک اتفاقی است که شما با جان و پوست و خونت درد را میکشی اما وقتی چیزی خلق میکنی درد روحی داری. این دو قابل قیاس نیست. من مادر شدن برایم بزرگترین اتفاق زندگی بوده و خیلی دوست داشتم مادر شدن را.»
دوره های کاری هنرمند و آثار ماندگار:
سیمین اکرامی انتخاب کار با دست را مدیون خانوادهاش میداند. مادر او بافندهای حرفهای بود که رنگ ها را بدون هیچ دانشی به درستی در کنار هم میچید. همچنین پدرش هنگام نقاشی مهارت دست فوق العادهای داشت. این مجسمه ساز ایرانی میگوید:« در آمریکا معلم سرامیک اولین جلسه که آمد سر کلاس گفت بهترین ابزار انگشت های دستتان است. با این ها می توانید خلاقیت داشته باشید و چیزی بسازید یا آدم بکشید و دزدی کنید. این همیشه به یاد من ماند که زیباترین ابزار انگشتان دست ماست.»
او همچنین درمورد دوره های کاری خود میگوید:« من دورهی اول کاری بیشتر روی بلوک های گچی مربع یا مستطیل نقش برجسته کار میکردم. بعد از آن شروع کردم به سه بعدی کار کردن. اما نقطه عطف کار من موقعی بود که با ابوریحان بیرونی و استخری آشنا شدم. یک روز از طرف بانک صنعت و معدن آمدند و گفتند می خواهیم یک مجسمهی خوارزمی برای ما بسازی که به ریاضی دانان و دانشمندان جایزه بدهیم. عکسی از خوارزمی نبود اما من این دغدغه برایم پیش آمد که خوارزمی که بود؟ من با راهنمایی آقای شهریاری که استاد ریاضی بود به دنبال خوارزمی به کتابخانه ملی رفتم. در آنجا فرمول های خوارزمی را دیدم و گفتم چه قدر خوب میشود فرمول های خوارزمی را به جای پرترهاش مجسمه کرد.
در کتابخانه ملی ناگهان نقشهی ابوریحان بیرونی و استخری از زمین زا دیدم و شگفت زده شدم. تقشه ها را برداشتم و روی آنها کار کردم. نقشه بیرونی را ساختم که الآن در پارک گفت و گو نصب است. نقشه استخری را هم بعد از 20 سال برای فاز 9 و 10 عسلویه ساختم. آن زمان با خود میگفتم بیرونی و استخری من باید شما را بزرگ بسازم که همه ببینند. این دو کار نقطه عطف من در زندگی بود.
من خیلی دوست داشتم یک پارکی داشته باشیم که آثار دانشمندان را به جای پرترهی آنها مجسمه کنیم و در آن پارک بگذاریم. کار تحقیقی را در کنار مجسمه سازی دوست دارم و هنوز دوست دارم روی دانشمندان ایرانی کار کنم.
من در یک دورهای در اعتراض به اینکه بافت قدیمی شهر ها حفظ نمیشه دیوارهای تخریب شده ساختم. دیوارهای سنگی و کاهگلی که فرومیریزند. کار تخریب که اکنون انجام میدهم هم شاید ادامه همان باشد. کار تخریب در واقع اعتراض شخصی است به تخریب هایی که در آثار باستانی گرفته است.»
سیمین اکرامی در مورد ویژگی های چوب میگوید:« خب چوب واقعا یک موجود زنده است. شما وقتی با چوب گردو کار میکنی، آن بوی گردویی که به مشامتان میرسد یا وقتی چوب گیلاس را سمباده میزنی، آن مخملی که به شما میدهد، شگفت انگیز است. کار با چوب برای من خیلی جذاب است.»
ویژگی آثار:
سیمین اکرامی درمورد سوژه های کارهایش میگوید:«سوژه های من زنند! زنان آثار من خیلی قلدرند! من تحمل توهین ندارم که مردی به من بگوید من از او کمترم. من نمیدانم این چه رفتاریست که با زن ها میشود؟ این همه بی احترامی و خشونت. خیلی وقت ها کارهایم از عصبیت است. یک جور مقابله است. وقتی حامله بودم، خیلی زن حامله ساختم ک تعدادیش را به دکترم هدیه دادم. اندام زن انعطاف خیلی خوبی دارد که میتوان حجم های جدیدی با آن ساخت و من زن ها را خیلی دوست دارم به همین دلیل سوژه های من زن هستند.
جغد را نیز به دلیل رفتار متفکرانهاش دوست دارم. به نظر من جغد موجود فکوریست و اصلا شوم نیست. جغد سوژهی بسیاری از کارهای من است.»
این مجسمه ساز ایرانی درمورد نظرش درمورد آثار خوبش اینطور میگوید:« به نظر من آن کارهایی خیلی خوب شده که با آنها بازی کردم. هرچقدر آدم در کنار هنر رها باشد، نتیجهاش بهتر میشود. نه اینکه تعقل نباشد! خب وقتی من به یک گره یا رگه میخورم، مینشینم و فکر میکنم اما حل آن با حس من است.»
نگاه سیمین اکرامی به زندگی:
این هنرمند مجسمه ساز ایرانی درمورد نگاهش به زندگی میگوید:«من سعی میکنم به چیزهایی که دارم قانع باشم و از آنها لذت ببرم. لذت زندگی در چیزهای کوچکش است و هیچ چیز بزرگی قرار نیست اتفاق بیفتد که من را خوشحال کند. در هر صورت چشم دو سانتی ما این همه چیز درش میگنجد و ما حواسمان نیست چه چیزهایی داریم و راحت از کنارشان میگذریم و نمی بینمشان. خیلی جاها زندگی آنقدر جدی نیست که ما فکر میکنیم! نه که تلاش نکنیم! اما همه چیز دود میشود و می رود هوا! برای همین زیاد جدی نگیرینش! با خنده همه چیز سبک تر رد میشود!
زندگی امید و ناامیدی با هم است. ما بد می آوریم که بعدش خوش بیاوریم. زندگی رنج و سرمستی است. زندگی شادی و غم است. من فکر میکنم شادی ای که برای ما پیش می آید برای این است که به تعادل برسیم و دوباره بتوانیم به این راه ادامه بدهیم.»
دربارهی هنر:
در انتها نیز سیمین اکرامی دربارهی هنر میگوید:«بیشترین کشمکش من در مواقعی است که کار نمیکنم. بدون موسیقی نمیتوانم زندگی کنم. موسیقی تنها هنری است که اشک من را درآورده. من فکر میکنم موسیقی عمیق ترین هنریست که با ما در ارتباط است شاید چون اولین چیزی که بچه میشنود ریتم قلب مادرش است.
آن نیاز به کار و خلق کردن است که من را وادار میکند دست به این کار بزنم. اگر مجسمه ساز هم نمیشدم حتما در یکی از شاخه های هنری میرفتم.
خیال شاید آن آرزوی نهفتهایست که هرکس دارد و میخواهد که به واقعیت بپیوندد. هرکس خیالات خودش را دارد. بدون خیالات اصلا کار هنر انجام نمیشود.
در ابتدای کار اصلا خلاقیت مهم نیست. کار کنید و با ابزار آشنا شوید، خلاقیت خودش می آید. کار، کار می آورد و بیکاری، بیکاری!»
شما میتوانید مصاحبهی سیمین اکرامی را به صورت کامل از طریق سایت آرته باکس مشاهده کنید یا فایل صوتی آن را از طریق پادکست آرته باکس بشنوید.
دیدگاهتان را بنویسید